می دانستم


فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این


خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان


عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.

فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و

خوشه انگور طلا شد!

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه

حقارت ادعای خدایی می کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.

ساختار انسان


انسان موجود خاصی است از پست ترین موجودات عالم خلق شده .

از خاک آفریده شده (خاک مظهر پستی است) ،

از گِل از حِمِاً مَسنون(گِل بوی ناک: لجن) ،

از صَلصال کَالفَخّار یعنی گل رسوبی خشک شده.

آدم از این آفریده شده از ماده ایکه میل به رسوب دارد ، مایل به ته نشین شدن؛ این لجن متعفن

ته نشین شده ظرفِ روح خدا می شود.

بنابر این آدم مساویست با لجن به اضافه روح خدا.

روح خدا به چه معنا است؟

به معنای عالیترین و برترین ذات قابل تصور در همه وجود.

پس انسان ، هرمن ، هر فرد انسانی ، عبارت است از یک انتخاب یک تردید میان یک قطب لجنی

و یک قطب روح خدایی.

فاصله یک بُعد انسان تا دیگر بعدش از منهای بی نهایت است تا به اضافه بی نهایت.

این فاصله عظیم مسیری است که انسان باید همواره طی کند.

انسان یک مهاجر دائمی است ، از لجن تا خداوند.

و کلام انٌا لله و اِنٌا اِلَیهِ راجِعون به این معناست که آدمی از منهای بی نهایت و پست ترین و پایین

ترین وجود مادی باید صعود کند تا آخرین پله وجود ممکن در هستی.

و این فاصله که فاصله ای بی نهایت است و تکامل دائمی انسان را بیان می کند اسمش مذهب

است و دین.

بنابر این رسالت و ماموریت سنگین انسان ، طی کردن این راه عظیم است از لجن تا خدا.

عشق و زندگی



عشق

واژه ایست که خداوند آن را آفرید

زندگی .....

زائیده اندیشه ماست

زندگی خواب است و عشق رؤیای آن

خدایا..........

چگونه عشق ورزیدن را

به من بیاموز

خود چگونه زندگی کردن را

خواهم آموخت

 

                                                                                         با الهام از دکتر شریعتی


گل در بر و می در کف

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


گو شمع میارید در این جمع که امشب


در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


در مذهب ما باده حلال است ولیکن


بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است


چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است


در مجلس ما عطر میامیز که ما را


هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است


از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر


زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است


تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است


همواره مرا کوی خرابات مقام است


از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است


وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است


میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز


وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است


                                                   


  حافظ (غزلیات)



منبع :http://ganjoor.net

عشق و زندگی

عشق

واژه ایست که خداوند آن را آفرید

زندگی .....

زائیده اندیشه ماست

زندگی خواب است و عشق رؤیای آن

خدایا..........

چگونه عشق ورزیدن را

به من بیاموز

خود چگونه زندگی کردن را

خواهم آموخت

 

                                                                                         با الهام از دکتر شریعتی