منبع : مجله آنلاین جوان
در یک روز طوفانی ؛ کشیشی در کلیسای خود بسر می برد. زنی غیر مسیحی نزد او آمد و در برابرش
ایستاد وگفت : من مسیحی نیستم آیا از آتش جهنم رها میشوم؟
کشیش به زن چشم دوخت و گفت:
هرگز ! رهایی از آتش جهنم تنها برای کسانی است که غسل تعمید کرده باشند.
هنوز کشیش سخن خود را به پایان نرسانده بود که ناگهان صاعقه ای آسمانی بر کلیسا اصابت کرد
و همه جای آن را سوزاند.
مردم شهر به سوی محل حادثه دویدند و زن را نجات دادند در حالی که کشیش طعمه ی آتش
شده بود.
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این
خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان
عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و
خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه
حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.